سطل کوچک...
دور و بر من پر است از
کاغذ های مچاله ای که
هر کدام خاطره ای
دردی
ناگفته ای دارد
و جایش سینه ی سطل کوچکیست
که بزرگترین سنگ صبور من است
[ یکشنبه 94/5/11 ] [ 6:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]
عاشقانه ها
چه با عشق عاشقانه هایم را به عشقت فروختی عشق من
و
چه عاشقانه با عشقت از عشق میگفتی
و
چه عاشقانه به نگاه پراز عشقت با او عاشقانه نگاه کردم
و
چه سخت.... تو با عشقت ، من در عشقت
[ سه شنبه 94/4/2 ] [ 12:41 صبح ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]
من با تو من میشوم...
کم?
در آغوشم بگ?ر
عاشقانه مرا بوسه باران کن
بگذار
بهشتم را ز?باتر بدانم
من از داشتن
تو به خود م?بالم
کم? از دلتنگ? ها?م کم کن
به من برس
من از رس?دن تو
خوب م?شوم
من با تو من
میشوم...
[ چهارشنبه 94/2/30 ] [ 6:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]
احمد شاملو
احمد شاملو
بعضی چ?زا خ?ل? به هم م?ان
مثل زرشک و پلو
مثل ماست و خ?ار
مثل پن?ر و گردو
بعض? چ?زا با هم ?ه جور? هستن
مثل قرمه سبز? و ماست
مثل ماه? و گوجه فرنگ?
مثل مربا و پن?ر
اما
بعض? چ?زا با هم بودنشون حال آدم رو بهم م?زنه
مثل نون خامه ا?? و ترش?
مثل لواشک و کاپوچ?نو
مثل ش?ر و نوشابه
زندگ? ما آدما هم در کنار هم هم?نطوره
با بعض?ا خ?ل? خوب?م
با بعض?ا ?ه جور? هست?م
اما
با بعض?ا اص? جور در نم?ا?م
پس تو? انتخاب آدما? اطرافمون دقت کن?م
تا حال خودمون و زندگ? مون رو بهم نزن?م
قصه عشق ، انسان بودن ماست
اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست
سرت را بالا بگیر ولبخند بزن
فهمیدن احســاس
کار هر آدمی نیست
[ دوشنبه 94/2/21 ] [ 6:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]
خَستـــــہ شُده ام
خَستـــــہ شُده ام
از این?ـــــہ بـَراے توصیفــــــِ مــــــــــَن بِگوینـد :
چِقَدر خوب آدَم هارا آرام میـکنــــــــــے.....!
چِقَدر حال آدم با تو بهـــتَر میشــــــــَـــود.......!
چِقـَدر خوب از پســـــِ خودَت بـــــَر مـــــےآیـے........!
مُتـِنَفـــــِرم از ایـــــن?ہ لَبخَند بِزنَم وبِگـویـــــَم :
هَمہ چیـز خوبــــــــــ است!
اینـــــجا دختری هَست ?ہ بَعد از شِنیدَنــِـــ هَر دَردے.......
دَر خـَلوتـــــِ خــــــــــودَش زانــــــــــو میـــــزند....
شــــــــــو?ّـہ میشَود!
اشــــــــــ? میریزَد!
واتّفاقـــــا بیشتَـــــر از بَقیہ دَردَشـــــ مے آیـَد!
دِلـــــَم مـــــےخواهَد آدم ها حَواسِـشان باشَد......
مــــــــــَـــــن هَم....
آدَمم ، مِثلـــــِ خودِشـــــــــــان!
[ شنبه 94/2/19 ] [ 6:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]
کرج
در زمانها? دووووور .... کرج به دور خورش?د
م? چرخ?د .... زم?ن هم به دور کرج..... ?هو
زم?ن و کرج با هم برخورد کردند ..... و چون کرج از
زم?ن بزرگتر بود ?ه ت?که از کرج جدا
شد و اسمش شد ماه ........ به هم?ن خاطر
وقت? به ?ک? م?گن چقدر ماه? ?عن? چقدر کرجی هستی؛ ما کرجی ها ه?چوقت سع? نم?کن?م
جذاب باش?م بلکه ا?ن جذاب?ته که سع? م?کنه
با ما باشه ....... عجب جمله سنگ?ن? بود د?سک
کمر گرفتم...
هروقت کسی ازت پرسید بچه کرج؟؟؟
بزن روی شونش وباافتخاربگو کوچولو. کرج بچه نداره همه مَردَن بچه میخوای برو تهرون
بزرگترین تفریح بچه های تهران اینه که :آنقدر، روز شماری میکنن تا جمعه بشه ،65 هزار تومان بدن برن بالای برج میلاد ،از اون بالا کرج رو نگاه کنن !!!
تازه هم , میدونین چرا بچه های تهران انقدر تمیزن ؟؟؟
اینا از بس تو کف کرجیها موندن تمیز شدن !!!.
کپی کن به افتخارهرچی کرجیه یه لقمه"نون*
یه کاسه"ماست*
یه عشق"پاک*
یه حرف"راست*
رفاقت"بى کم و کاست*
هرچی"محبت و صفاست*
تو ذات ما کرجی هاست
[ پنج شنبه 94/2/17 ] [ 6:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]
نگران رفتنی ها نباش ؛ زمین گرده...
ی روزی میرسه زنگ میزنی بهم و میشنوی: مشترک مورد نظر در حال مکالمه است...
این تلافی اون همه پشت خط موندنام...
ی روزی میرسه اس ام اس میزنی ک دلم گرفته و منم بهت هیچ جوابی نمیدم و بعد چند ساعت یه اس ام اس رایگان میدم ...
این تلافی همه اون بیخیال بودنات...
یه روز میرسه ک زنگ میزنی و با بی میلی میگم: بعدا بهت زنگ میزنم ...
این تلافی همه اون بی محلیات....
یه روزی میرسه ک بهم زنگ میزنی میگی عشقم و منم توی جواب بهت میگم عشقت نیستم...
این تلافی روزایی ک بهم میگفتی عاشقت نیستم...
و در آخر ی روزی میرسه که میگی دارم میمیرم و من میگم مزاحمت نمیشم راحت باش ....
این تلافی روزهایی که مردم و بیخیالم بودی هه.....
آره رفیق نگران رفتنی ها نباش ؛ زمین گرده...
[ چهارشنبه 94/2/16 ] [ 6:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]
مـــــن
مـــــن??
?اگـــه حالم بـــدِ?
?اگـــه راهــــم کــــجِ?
?اگـــه فــشارم همیشه رو صدهِ?
?اگــه تـــا حرف میزنی میگم خفه?
?اگـه بــددهنمو حــرفام بـــدِ ?
? ولی تـو
?جـون مادرت تــو گـــیــــر،نــــده?
?همینجوری هم افتادم تو هُل ـم ندِ
[ چهارشنبه 94/2/16 ] [ 6:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]
ه . ترانه خونه مادربزرگه 2015 ????????
خونه ی مادر بزرگه ، الان آپارتمانه
خونه ی مادر بزرگه استخر و لابی داره
خونه ی مادر بزرگه ، Wi-Fi ی مفتی داره
خونه ی مادر بزرگه ، دیش و LMB داره
کنار خونه ی اون ، همیشه پارتی برپاست
پارتیهای محله ، پر شور و شوق و غوغاست
مادر بزرگه الان ، مزدا تری سواره
رنگ موهاشم هر روز ، جورواجور و باحاله
مادر بزرگه الان ، شلوار جین میپوشه
کفش کالج و کیفش ، همیشه روبه روشه
مادر بزرگه هرشب ، Gem tvرو میبینه
خرم سلطان و سنبل ، فاطما گلو میبینه
خونه ی مادر بزرگه ، هنوز خیلی باحاله...
[ سه شنبه 94/2/15 ] [ 6:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]
?مـــــن چـــــــــوبِ خریـَــــتَمو خــــوردم ...?
?مـــــن چـــــــــوبِ خریـَــــتَمو خــــوردم ...?
?امـــــا?
?تــــو چـــــوب اون ? بـــــالا ســـری ? رو میــــخوری که میــــگن صـــــدا نــــداره ...?
شــــــــــک نکــــــــــن , صبــرکن...!
[ یکشنبه 94/2/13 ] [ 6:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]