سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقانه ها

چهــ زخمـ هایـى بر دلمـــ خورد تا یاد گرفتمــــ … هیچـــ نوازشـى بى درد نیستـــــ …

جغرافیاى خانم ها و آقایان (طنز)

 

 

جغرافیاى خانم ها و آقایان  (طنز)

 

جغرافیاى خانم ها

خانم ها در سن 18 تا 21 سالگى ، مانند آفریقا یا استرالیا هستند

نیمه کشف شده، وحشى، با زیبایى هاى افسون کننده ى طبیعى

 

در سن 21 تا 30 سالگى، مثل امریکا یا ژاپن هستند:

کاملا کشف شده، بسیار توسعه یافته، آماده براى معامله، مخصوصا معامله با پول نقد یا اتومبیل .

 

در سن 30 تا 35 سالگى، مانند هند یا اسپانیا هستند:

بسیار داغ، آسوده خاطر و آرام، و آگاه به زیبایى هاى خود.

 

بین سن 35 تا 40 سالگى، مانند فرانسه یا آرژانتین هستند:

بدین معنا که اگر چه ممکن است در جریان جنگ نیمه ویران شده باشند، اما هنوز جاهاى بسیارى براى تماشا دارند .

 

در سن 40 تا 50 سالگى، مثل یوگسلاوى یا عراق هستند:

جنگ را باخته اند. هنوز گرفتار اشتباهات پیشین اند. و به باز سازى کامل نیاز دارند .

 

بین 50 تا 60 سالگى، مانند روسیه یا کانادا هستند:

بسیار پهناور، آرام و مرز ها بدون مرزبان، اما سرماى زیاد، خلایق را از آنان می رماند.

 

در سن 60 تا 70 سالگى، مانند انگلستان یا مغولستان اند:

با یک گذشته ى درخشان و بدون آینده .

 

بعد از 70 سالگى، شبیه آلبانى یا افغانستان اند:

همگان میدانند که در کجایند، اما هیچکس به سراغ شان نمى رود.

 

 

جغرافیاى آقایان

از 18 تا 50 سال مثل ایران :

راهنما و حلال مشکلات دنیا ولی در کار خود مانده .

 

بعد از 50 سالگى، شبیه عربستان هستند:

همگان فقط به خاطر مال و ثروت به آنها احترام می گذارند



[ پنج شنبه 92/2/19 ] [ 7:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]

نظر

فحش های دانشجویی...

دانشجوی تهران شمال : نکته : وقتی می خونید این قسمتو سعی کنید لباتون تا حد امکان غنچه باشه: بی ادب , تو واقعا عقلتو از دست دادی . منو ترسوندی بی ...تلفظ : بی ششووور ( امیدوارم ولنتاین کچل شی . بد بد بد)

دانشجوی دانشگاه تهران : وطن فروش مزدور , لیبرال خود فروخته , مخل نظام , تو حق شرکت در انتخابات بعدی رو نداری با اون کاندید از خودت نفهم تر , فاشیست تند رو (توجه داشته باشید که موضوع دعوا سیاسی بوده)

دانشجوی پزشکی : در دیکشنری این بروبچ کلمه ی فحش تعریف نشدست وااااای

دانشجوی هنر : من شعر دوازدهم از هشت کتاب استاد سهراب رو به تو بی ادب بی فرهنگ تقدیم می کنم امیدوارت گیتارت بشکنه و تا اخر عمر یکه و تنها و بی عشق و ژولیت بمونی . وفتی هم کار بالا می گیره کاریکاتور همدیگه رو می کشن .

دانشجوی الهیات : یا ایهو الذی فحشو فحشً فاحشتن ای هستیت به عدم مبدل , ای دچار دور تسلسل شده , ای علتت به ممکن الوجود گرویده , فلسفه ی تو دچار تضاد شده و من به خود اجازه ی بحث نمی دم .... * *: این آخری که گفت از اون ناجوراش بود که فلش بک زد به دوران دبیرستان و رشته ی علوم انسانی که می خوند و واسه خودش یلی بود

دانشجوی تربیت بدنی: به من گفتی ... , ... خودتی و جد و آبادت به همین کوتاهی البته بعدش یه 2 ساعتی بزن بزن می شه

دانشجوی زبان خارجی : هنوز دعوا نشده , شروع می کنن خارجکی بلغور کردن البته به نظر من اگه ترجمه ی حرفاشونو می دونستند خودشون رو زبونشون فلفل می ریختن و 2 روز تو اتاق خودشونو حبس می کردن

دانشجوی حقوق : تو با این کارت به حقوق شهروندی من تجاوز کردی و من طبق اصل 153 قانون اساسی حق دارم ازت شکایت کنم و مادرتو به عزات بشونم شما می تونید هیچی نگید اما هر چی بگید بر علیه شما تو دادگاه استفاده می شه . راستی اگه وکیل تسخیری خواستی به خودم بگو

خیلی خنده‌دارخیلی خنده‌دارخیلی خنده‌دار



[ سه شنبه 91/12/22 ] [ 2:32 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]

نظر

ازمایش عشق


آزمایش عشق را در این داستان جذاب ببینیدچشمک


قد بالای 180، وزن متناسب ، زیبا ، جذابو ...
این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.
توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .
چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد .
تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .
تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان – یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید.
از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش بود . همان قدر زیبا ،
با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و ...
در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد ،فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست.
وای که آن روز ها چقدر دنیا زیباتر شده بود . رویاهایم به حقیقت پیوسته بود ودنیای واقعی در نظرم خیال انگیز مینمود.
به اندازه یی که گاهی وقت ها میترسیدم نکند همه ی اینها خواب باشد.
 اما محسن از من مشتاق تر بود و به قدری در وصال مان عجله داشت که میخواست قبل از رفتن به سربازی به خواستگاری ام بیاید و با هم نامزد بشویم.
ولی پدرم با این تعجیل مخالفت کرد و موضوع به بعد از اتمام دوران خدمت محسن موکول شد.
محسن که به سربازی رفت ، پیوندمان محکم تر شد . چرا که داغ دوری ، آتشعشق را در وجودمان شعله ورتر کرده بود و اگر قبل از آن هفته یی یک بار با هم تماس داشتیم ، حالا هر روز محسن به من تلفن میکرد و مرتب برایم نامه مینوشت.
هر بار که  به مرخصی می آمد آن قدر برایم سوغاتی می آورد که حتی مرجان هم حسودی اش میشد !
اما درست زمانی که چند روزی به پایان خدمت محسن نمانده بود و من از نزدیکی وصال مان در پوست خود نمیگنجیدم ، ناگهان حادثه یی ناگوار همه چیز را به هم ریخت .
<< انفجار یک مین باز مانده از جنگ منجر به قطع یکی از پاهای محسن شد >>
این خبر تلخ را مرجان برایم آورد همان کسی که اولین بار پیام آور عشق محسن بود .
باورم نمیشد روزهای خوشی ام به این زودی به پایان رسیده باشند .چقدر زودآشیان آرزوهایم ویران شده بود و از همه مهمتر سوالاتی بود که مرا در برزخی وحشتناک گرفتار کرده بود . آیا من از شنیدن خبر معلولیت محسن برای خودش ناراحت بودم یا اینکه . . .
آیا محسن معلول ، هنوز هم میتوانست مرد رویاهایم باشد ؟  آیا او هنوز هم در حد و اندازه های من بود ؟!
من که آن قدر ظاهر زیبای شوهر آینده ام برایم اهمیت داشت .
محسن را که آوردند هنوز پاسخ سوالاتمرا نیافته بودم و با خودم در کشمکش بودم .
برای همین تا مدتها به ملاقاتش نرفتم تا اینکه مرجان به سراغم آمد .
آن روز مرجان در میان اشک و آه ، از بی وفایی من نالید و از غم محسن گفت . از اینکه او بیشتر از معلولیتش ، ناراحت این است که چرا من ، به ملاقاتش نرفته ام .
مرجان از عشق محسن گفت از اینکه با وجود بی وفائی من ، هنوز هم دیوانه وار دوستم دارد و از هر کسی که به ملاقاتش می رود سراغم را میگیرد.
هنگام خداحافظی ، مرجان بسته یی کادو پیچی شده جلویم گرفت و گفت:
این آخرین هدیه یی است که محسن قبل از مجروحیتش برایت تهیه کرده بود . دقیقا نمیدونم توش چیه اما هر چی هست ، محسن برای تهیه ی اون ، به منطقه ی مین گذاری شده رفته بود و .. . این هم که می بینی روی کادوش خون ریخته ، برای اینه که موقع زخمی شدن ، کادو دستش بوده و به خاطر علاقه ی به تو ، حاضر نشده بود اون رو از خودش دور کنه .
بعد نامه یی به من داد و گفت :
 این نامه رو محسن امروز برای تو نوشت و گفت که بهت بگم : (( نامه وهدیه رو با هم باز کنی ))
مرجان رفت و ساعت ها آن کادوی خونیندر دستم بود و مثل یک مجسمه به آن خیره مانده بودم .
اما جرات باز کردنش را نداشتم .
خون خشکیده ی روی آن بر سرم فریاد میزد و عشق محسن را به رخم میکشید و به طرز فکر پوچم ، میخندید.
مدتی بعد یک روز که از دانشگاه بر میگشتم وقتی به مقابل خانه مان  رسیدم، طنین صدای آشنائی که از پشت سرم می آمد ، سر جایم میخکوبم کرد .
            _ سلام مژگان . . .
خودش بود . محسن ، اما من جرات دیدنش را نداشتم .
مخصوصا حالا که با بی وفائی به ملاقاتش نرفته بودم .
چطور میتوانستم به صورتش نگاه کنم !
 مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه دوباره صدایم کرد
و این بار شنیدن صدایش لرزه بر اندامم انداخت .
_ منم محسن ، نمی خوای جواب سلامم رو بدی ؟
در حالی که به نفس نفس افتاده بودم بدون اینکه به طرفش برگردم گفتم
_ س . . . . سلام . . .
_ چرا صدات میلرزه ؟ چرا بر نمی گردی ! نکنه یکی از پاهای تو هم قطع شده که نمیتونی این کار رو بکنی ؟
یا اینکه نکنه اونقدر از چشات افتادم که حتی نمی خواهی نگاهم کنی ! . . .
این حرفها مثل پتک روی سرم فرود می آمدند . طوری که به زور خودم را سر پا نگه داشته بودم .
حرفهایش که تمام شد . مدتی به سکوت گذشت و من هنوز پشت به او داشتم .
تا وقتی که از چلق و چلق عصایش فهمیدم که دارد میرود .
آرام به طرفش برگشتم و او را دیدم ، با یک پا و دو عصای زیر بغلی . . . کمی به رفتنش نگاه کردم ، ناگهان به طرفم برگشت و نگاهمان به هم گره خود .
وای ! که چقدر دوست داشتم زمین دهان باز میکرد و مرا می بلعید  تا مجبور نباشم آن نگاه سنگین را تحمل کنم .
نگاهی که کم مانده بود ستون فقراتمرا بشکند !
چرایش را نمیدانم . اما انگار محکوم بهتحمل آن شرایط شده بودم که حتی نمیتوانستم چشمهایم را ببندم .
مدتی گذشت تا اینکه محسن لبخندی زدو رفت . .
حس عجیبی از لبخند محسن برخاسته بود . سوار بر امواج نوری ، به دورن چشمهایم رخنه کرد و از آنجا در قلبم پیچید و همچون خون ، از طریق رگهایم به همه جای بدنم سرایت کرد .
داخل خانه که شدم با قدمهای لرزان ، هر طور که بود خودم را به اتاقم رساندم و روی تختم ولو شدم . تمام بدنم خیس عرق شده بود . دستهایم می لرزید و چشمهایم سیاهی میرفت . اما قلبم . . .
قلبم با تپش میگفت که این بار او میخواهد به مغزم یاری برساند و آن درحل معمائی که از حلش عاجز بودم کمک کند .
بله ، من هنوز محسن را دوست داشتم و هنوز خانه ی قلبم از گرمای محبتش لبریز بود که چنین با دیدن محسن ، به تپش افتاده بود و بی قراری میکرد.
ناخودآگاه به سراغ کادو رفتم و آن را گشودم . داخل آن چیزی نبود غیر از یکشاخه گلی خشکیده که بوی عشق میداد .
به یاد نامه ی محسن افتادم و آن را هم گشودم . (( سلام مژگان ، میدانم الان که داری نامه را میخوانی من از چشمت افتاده ام ، اما دوست دارم چیز هائی در مورد آن شاخه گل خشکیده برایت بنویسم . تا بدانی زمانی که زیبائی آنگل مرا به هوس انداخت تا آن را برایت بچینم ، میدانستم گل در منطقه خطرناکی روییده ، اما چون تو را خیلی دوست داشتم و میخواستم قشنگترین چیزها برای تو باشد . جلو رفتم و . . .
بعد از مجروحیتم که تو به ملاقاتم نیامدی ، فکر کردم از دست دادن یک پا ، ارزش کندن آن گل را نداشته .
اما حالا که درام این نامه را می نویسم به این نتیجه رسیده ام که من با دیدن آنگل ، نه فقط به خاطر تو ، که درواقعبه خاطر عشق خطر کردم و جلو رفتم ، عشق ارزش از دست دادن جان را دارد ، چه برسد به یک پا و …
 گریه امانم نداد تا بقیه ی  نامه را بخوانم . اما همین چند جمله محسن کافی بود ، تا به تفاوت درک عشق ، بین خودم و محسن پی ببرم و بفهمم که مقام عشق در نظر او چقدر والا است و در نظر من چقدر پست .
چند روزی گذشت تا اینکه بر شرمم فایق آمدم . به ملاقات محسن رفتم و گفتم که ارزش عشق او برای من آن قدر زیاد است که از دست دادن یک پایش در برابر آن چیزی نیست و از او خواستم که مرا ببخشد.
اکنون سالها است که محسن مرا بخشیده و ما درکنار یکدیگر زندگی شیرینی را تجربه میکنیم.
ما ، هنوز آن کادوی خونین و آن شاخه گل خشکیده را به نشانه ی  عشق مان نگه داشته ایم



[ سه شنبه 91/12/22 ] [ 2:19 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]

نظر

کاریکاتور

[ شنبه 91/11/14 ] [ 4:40 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]

نظر

اموزش حاضرجوابی و مزه پرانی


- دوست داشتی یه دست و یه پا نداشتی پشت موی منو داشتی؟


- تکی به خدا—– (کمی مکث که طرف فکر کنه واقعا کسیه)—– جفت بودی میبستمت به گاری.

- میخای دست پیشو بگیری که بعدش پای پیشو بگیری؟
- میگن سر بیگناه بالای دار میره پائین نمی یاد.
- خیلی گستاخ شدی (بسیار کارسازه)
- گوشی رو بردار سرورت پشت خطه.

- فلانی هنوز وجود خارجیش به اثبات نرسیده.

یکی داره تو جمع واستون یه چیزیو تعریف میکنه یهو بعد اینکه به وسط حرفاش رسید بلند بگییییید اااه چه قدر حرف میزنی؟یا چی میگیتو؟منکه نمفهمم


موقعیت :: توی خیابون دارین راه میرین … بعد از دهها متر اون طورفتر ، یک پسره Hiz !! داره میاد و از همون فاصله هم زل زده به شما و داره سرتاپاتون زا برانداز میکنه !

وقتی بهش رسیدین ، با عصبانیت بگین :: ” شناختی ؟!! “

کسی اظهار نظر کرد … میگم یکی تو فلان بودی و یکی فلانی

ادامه مطلب...

[ شنبه 91/11/14 ] [ 4:31 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]

نظر

تیکه کلام انگلیسیidiom & proverb


*My father came out, and I will take out your father!
پدرم در آمد و پدر تورا هم در میارم))
*May they take away your "dead washer"! (مرده شورتو ببرن!)
*Ghosts of your stomach! (ارواح شکمت!)
*Don"t put a hat on my head! (سرم کلاه نگذار!)
*Why are you selling me wet wood?? (چراهیزم تر بمن می فروشی?)
*Light up my homework! (تکلیفم رو روشن کن!)
*His donkey passed the bridge. (خرش از پل گذشت)
*Cut tail! (دم بریده)
*What kind of dirt shall I put on my head? (چه خاکی بر سرم بکنم?)
*His head is playing with his tail! (سرش با دمش (..) بازی می کنه!)
*Pull your carpet out of the water! (گلیمتو از آب بکش!)
*Happiness has hit you under your stomach! (خوشی زده زیر دلش!)
*Punch you so hard that electricity will come out of your eyes!
(چنان بزنم که برق از چشمت بپره!)
*Snake Venom! (زهر مار !)
*Disease! (مرض!)
*Pain without a cure! (درد بی درمون!)
*He thinks he has fallen out of an elephant"s nose?!
(فکر می کنه از دماغ فیل افتاده?!)
*Dog"s mustache (سگ سبیل)
*I"ll take out your eyes! (چشتو در میارم!)
*Your step on my eye! (قدمت روی چشمم!)
*May I be sacrificed for you! (قربونت برم!)
*You have seen camel; you haven"t seen. (شتر دیدی ندیدی.)
*Don"t drop worms! (کرم نریز!)
*He does long tongue!! (زبون درازی می کنه!!)
*Donkey into donkey!!! (خرتوخره!!!)
*They are like an elephant and a tea cup! (مثل فیل و فنجون می مونن)
*Don"t put watermelon under my arms! (هندونه زیر بغلم نده!)
*I"ll make you one with the wall! با دیوار یکیت می کنم)!)
*I wanted to see who my nosey person is?! (میخواست ببنم فضولم کیه?!)
*Don"t look at me left left!! ( بهم چپ چپ نگاه نکن )

 

ادامه مطلب...

[ شنبه 91/11/14 ] [ 4:28 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]

نظر

غلط نامه...طنز!


غلـــــــط نامــــــــه کد خدا


کولر:زمانی که یک لر به مکانی رفته باشد و بین ما نباشد
وردربرمن : به گویش محلی، برای من هم بردار
تفکیک جنسیتی : تف انداختن و لگد زدن به جنس مخالف
Frozen : (فروزان(با لهجه خارجی
موت زارت : سکته! یهویی تلف شدن
Nothing : ناچیز
گوزپیچ : آنکه باد معده اش بوی هلو میدهد،آنکه با گوزش هوا را معطر میکند
کامران : راننده کامیون
بیسکوییت : کسی که 20 بار تصمیم گرفته ترک کنه
Username : اسمتو زر بزن
حلال زاده : هر کسی که پدرش،قد خمیده ای داشته باشد!!
Ask me : از من عکس بگیر
جــاکش : ظرفی برای نگهداری کش
مهران : شخصی که در هوای مه آلود رانندگی می کند
PPTP : فردی با تیپ انی
جانمازی : بگو آذی جان صدات میاد
پنهانی : قلمی که جای جوهر با عسل مینویسد
درون گرا : کچلهای داخل خانه
برون گرا : کچلهای خارج از خانه، کچلهای خارجی
روبوسی : پارچه ای که روی بوس می کشند
پهناور : کسی که مدفوع گاو می آورد
Superman : مرد بقال
مارچوبه : عصای حضرت موسی
کنتس : به اصفهانی یعنی این سیگار کنته
زندایی : علی دایی پس از عمل تغییر جنسیت
لالایی : هشدار پلیس بزرگراه به رانندگان در کشورهای عرب زبان
در میان گذاشتن : لای چیزی کردن
شاطر : کسی که در خرابکاری استاد است
بیگلی بیگلی : پدربزرگ بروسلی، بزرگ خاندان لی‌
پسمانده : پ نه پ رفته!
کامبیز دیرباز : باز هم زنبورا دیر اومدن
Diamond Ring : داییمون زنگ زد
مناجات : انواع مونا
کره حیوانی : بیچاره ناشنواست
گالیله : شب جمعه

ادامه مطلب...

[ شنبه 91/11/14 ] [ 4:25 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]

نظر

شعر طنز اقتصادی!!! تخم مرغ!!!

 

تخم مرغی رفته بود اینترویو
تا مگر کوکو شود یا نیمرو

تخم مرغی بود با شور و امید
خواست تا مرغانه ای باشد مفید

فرم استخدام را پر کرده بود
عکس هم همراه خود آورده بود

توی مطبخ از برای شرح حال
پشت هم کردند هی از او سوال:

- کیستی تو، از کدامین لانه ای؟
- بوده ای قبلاً در آشپزخانه ای؟

- کی ز پشت مرغ افتادی برون؟
- توی ماهیتابه بودی تاکنون؟

- تجربه داری و فرزی در عمل
- جای دیگر کار کردی فی المثل؟

- داغ گشتی توی روغن یا کره؟
- حل شدی در شنبلیله یا تره؟

ادامه مطلب...

[ شنبه 91/11/14 ] [ 4:21 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه