آدمهــــــا
آدمهــــــا ?هـو م?ــان . . ! .
?هـو زندگ?ـتـــــو قشنگ م?کنن . . . !
?هـو م?شن همــــــه ? دلخـوش?ت . . ! .
?هـو م?شن دل?ـل خنــــــده هات . . . !
?هـو م?شن دل?ل نفس کش?ــــدنت . . ! .
… بـعــــد هم?نجـور? ?هـو م?ــــــرن . . . !
?هـو گنـــــــــــد م?ـزنن بـه آرزوهــــات . . . !
?هـو م?شن دل?ل همــــــــه ? غصــه هات و
همـــــــه ? اشکات . . . !
?هـو م?شن سبب با? ن?ـــومدن نفسـت
[ جمعه 94/1/28 ] [ 1:33 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]
گاهی وقتها
گاهی وقتها دلم میخواهد بگویم: من رفتم ؛ باهات قهرم ، دیگه تموم!
دیگه دوستت ندارم …..
وچقدر دلم میخواهد بشنوم: کجا بچه لوس !؟ غلط میکنی که میری …..
مگه دست خودته ؟ رفتن به این راحتی نیست !
اما …. نمیدانم چه حکمتیست که آدمی
همیشه اینجور وقتها میشنود : به جهنم … !!!
[ جمعه 94/1/28 ] [ 1:31 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]
سلامتی
ســــــــــــــــــــــــ?متیه آخرین خداحافظی که توی گلوم خشک شد......
ســــــــــــــــــــــــ?متیه کسی که طاقت نداشتم ازش خداحافظی کنم فقط تونستم بگم برو......
ســــــــــــــــــــــــ?متیه دستامون که دیگه هیچوقت به هم نمیرسه......
ســــــــــــــــــــــــ?متیه منه دیوونه...
ســــــــــــــــــــــــ?متیه توی پرو...
ســــــــــــــــــــــــ?متیه خندهامون...
ســــــــــــــــــــــــ?متیه خاطره ی دیروزمون...
ســــــــــــــــــــــــ?متیه اونی که مانع شد تا ماباهم نباشیم..
[ جمعه 94/1/28 ] [ 1:30 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]
همیشه
که معنی سه نقطههای انتهای جملههایت را بفهمد...
همیشه باید کسی باشد
تا بغضهایت را قبل از لرزیدن چانهات بفهمد
باید کسی باشد...
که وقتی صدایت لرزید بفهمد
که اگر سکوت کردی، بفهمد
کسی باشد
که اگر بهانهگیر شدی بفهمد
کسی باشد
که اگر سردرد را بهانه آوردی برای رفتن و نبودن
بفهمد به توجهش احتیاج داری
بفهمد که درد داری
که زندگی درد دارد
که دلگیری
بفهمد که دلت برای چیزهای کوچکش تنگ شده است
بفهمد که دلت برای قدم زدن زیرِ باران
برایِ یک آغوشِ گرم تنگ شده است
همیشه باید کسی باشد
همیشه...!
[ سه شنبه 93/12/5 ] [ 9:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]
چه خوش خیال بودم...
چه خوش خیال بودم...
هى تو...! آزادى...!
[ یکشنبه 93/12/3 ] [ 9:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]
چه خوش خیال بودم...
چه خوش خیال بودم...
هى تو...! آزادى...!
[ یکشنبه 93/12/3 ] [ 9:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]
دلـم نـمـیخـواد بــرم
هـم بـهـتره اتـفـاق رو جـلو بـینـدازی مـثـلـاً وقت رفـتـنـت کـه می شـه یـکـبـاره بـرگـردی بگی دلـم نـمـیخـواد بــرم
وقت رفـتـنـش کـه مـی شـه دسـتـش رو بـگـیـری بگی دلـم نـمـیـخـواد بــری وقـتـی یکی بـهـت میگه پـیـشم بـمـون درنـگ نـکـن ... پـیـشـش بـمـون
وقتی دلت می خـواد پـیـشـش بـمونی ..غـرور نـداشـتـه بـاش . بـگـو ... دوسـتـت دارم ... دلـم مـی خـواد پـیـشـت بـمـونـم
بـگذار اتـفـاقِ دوسـت داشـتـن هـر چـه زودتـر بـیـفـته ...
شـاید نـسـلِ مـآ وقـتِ زیـادی بـرای عـشـق ورزیـدن نـداشـتـه بـاشـه
[ شنبه 93/12/2 ] [ 9:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]
نیمکت های خالی
عبورمیکنم
هرروز
ازنیمکت های خالی پارک
طوری که انگارکسی
درنیمکت های آخر
انتظارش رامی کشد
به ان جا میرسم
بایدوانمودکنم که
بازهم دیررسیده ام...
[ پنج شنبه 93/11/30 ] [ 9:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]
سر خاک من...!!
اونی که بیشتر از همه اذیتم کرد بیشتر گریه میکنه...!!
اونی که نخواست ما رو بالاخره میاد دیدن جسدم...!!
اونی که حتی نمیخواست دستمو بگیره زیر تابوتمو گرفته...!!
اونی که سلام نمیکرد میاد برا خدافظی...!!
عجب روزیه اون روز...!!
حیف که اون موقع خودم نیستم...!
[ پنج شنبه 93/11/30 ] [ 9:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]
همـچـون ساعـت شنی شــده ام
همـچـون ساعـت شنی شــده ام
کــه نـفــس هـای آخـرش را مـیـزنـد
و الـتـمـاس مـیـکــنــد
یـکـی پـیـدا شـود و بـرش گــردانـد
مــن هــم …
نه …! !
لـطــفـا بـرم نـگــردانـیـد ! ! !
بــگـذاریــد تــمام شــوم …
[ چهارشنبه 93/11/29 ] [ 9:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]