فداکاری
مامان بابام دعواشون شده بود 3 روز بود قهر بودن..امروزم سالگرد ازدواجشونه!
بابام قبل از اینکه بیاد خونه زنگ زد بهم گفت بیا پارک سر خیابون کارت دارم!!!!
من
رفتم گفتم جانم؟
برگشته میگه ببین عزیزم 3 شب هست که شام درست حسابی نخوردیم داریم هر شب نون و ماست میخوریم ، 3 شبه رو کاناپه دارم میخوابم کمرم تا نمیشه پدرم درومده!!!
من ؟
گفتم خوب چیکار کنم؟ دعوا نکنین خوب …
برگشته میگه ببین عزیزم باید یه فداکاری این وسط اتفاق بیوفته!!!
من
گفتم بابا حرفات بـــــــــــــــو داره یعنی چی؟!!!
برگشته میگه مامانت از قهرمان بازی خیلی خوشش میاد، تو باید الان که رفتیم خونه با مامانت الکی جر و بحث کنی بعد من بلند شم بزنم تو گوشت بگم ببند دهننتو نباید به مامنت از گل نازکتر بگی …
من
[ جمعه 92/7/19 ] [ 7:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]