سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقانه ها

چهــ زخمـ هایـى بر دلمـــ خورد تا یاد گرفتمــــ … هیچـــ نوازشـى بى درد نیستـــــ …

مهمونی

یه مهمونی بود تو خونمون(دایی عمه عمو خاله و فرزندان از دونوع مونث و مذکر)
داشتم یه چیز جالب تعریف می کردم همه با دقت و متمرکز گوش میکردن وسط حرفای من بابام پاشد گفته بسه چقد زر میزنی و خودش شروع کرد به حرف زدن
من <img src=:(
بابام:)
مامانم ^ - ^
جمعیت O-o



[ جمعه 92/8/3 ] [ 6:56 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه