مهمونی
یه مهمونی بود تو خونمون(دایی عمه عمو خاله و فرزندان از دونوع مونث و مذکر)
داشتم یه چیز جالب تعریف می کردم همه با دقت و متمرکز گوش میکردن وسط حرفای من بابام پاشد گفته بسه چقد زر میزنی و خودش شروع کرد به حرف زدن
من
بابام
مامانم ^ - ^
جمعیت O-o
[ جمعه 92/8/3 ] [ 6:56 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]