هم آغوش …
هم آغوش …
در آغوشم بگیر …
آن چنان خسته ام
که حتی افقهای نگاهم نیز گم می شود
در این هوای دلگیر
مرا محکم بفشار …
برای زندگی تهی از هیجانم مرا محکم در آغوشت بفشار …
به من ببخش نوازش دستت را
با تصنیف دوستت دارم لبهای شیرینت
و مرا نوازش بده در این روزها
با یاد دلنشینت …
بگذار من نیز
تو را در اغوش گیرم …
تا دریابی چه قدر دوستت دارم…
[ سه شنبه 92/10/24 ] [ 6:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]