سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقانه ها

چهــ زخمـ هایـى بر دلمـــ خورد تا یاد گرفتمــــ … هیچـــ نوازشـى بى درد نیستـــــ …

پرفسور حساب?

پرفسور حساب? میگفت در دوره تحصی?تم در
آمریکا در
یک کار گروهی با یک دختر آمریکایی به نام
کاترینا و همینطور
فیلیپ، که نمیشناختمش همگروه شدم . از
کاترینا پرسیدم فیلیپ
رو میشناسی؟ کاترینا گفت آره، همون پسری که
موهای بلوند
قشنگی داره و ردیف جلو میشینه ! گفتم
نمیدونم کیو میگی !
گفت همون پسر خوش تیپ که معمو? پیراهن
و شلوار روشن
شیکی تنش میکنه ! گفتم نمیدونم منظورت
کیه؟ گفت همون
پسری که کیف وکفشش همیشه ست هست
باهم ! بازم نفهمیدم
منظورش کی بود ! کاترینا تون صداشو یکم
پایین آورد و گفت
فیلیپ دیگه، همون پسر مهربونی که روی
ویلچیر میشینه ...
این بار دقیقا فهمیدم کیو میگه ولی به طرز
غیر قابل باوری
رفتم تو فکر ... آدم چقدر باید نگاهش به
اطراف مثبت باشه که
بتونه از ویژگی های منفی و نقص ها چشم
پوشی کنه ...
چقدر خوبه مثبت دیدن اگر کاترین از من در
مورد فیلیپ
میپرسید چی میگفتم؟ حتما سریع میگفتم
همان فلج !!!
وقتی نگاه کاترینا رو با دید خودم مقایسه
کردم خیلی خجالت
کشیدم........



[ دوشنبه 94/3/4 ] [ 6:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه