سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقانه ها

چهــ زخمـ هایـى بر دلمـــ خورد تا یاد گرفتمــــ … هیچـــ نوازشـى بى درد نیستـــــ …

در عبور از جاده ی زندگی آموختم….

که زندگی طولانی ترین داستان دنیاست که نمیشه زودتر صفحه آخرش رو خوند و برای دونستن آخر داستان باید تمام عمر و هستیت رو صرف خوندنش کنی
که خدا عشقه و عشق تنها خداست وقتی نا امید میشم ، خدا با تمام بزرگیش عاشقانه انتظار میکشه تا دوباره به رحمتش امیدوارشم
اگه تا الان به انچه می خواستم نرسیدم،خدا برام بهترش رو درنظر گرفته.
و اینکه آموختم که زندگی سخته ولی من از اون سخت ترم….



[ چهارشنبه 94/5/7 ] [ 6:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]

نظر

در عبور از جاده ی زندگـی آموختم….

که بی دریغ بخندم
که بی حساب ببوسم
همیشه راست بگویم
که رخت نو بپوشم
به ضرب ساز بچرخم
به جرم عشق بجوشم



[ سه شنبه 94/5/6 ] [ 6:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]

نظر

اولین کسی که عاشقش میشی...

اولین کسی که عاشقش میشی دلتو میشکونه و میره . دومین کسی رو که میای دوست داشته باشی و

 

از تجربه قبلی استفاده کنی دلتو بدتر میشکنه و میزاره میره . بعدش دیگه هیچ چیز واست مهم نیست و

 

از این به بعد میشی اون آدمی که هیچ وقت نبودی . دیگه دوست دارم واست رنگی نداره .. و

 

اگه یه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو میشکونی که انتقام خودتو ازش بگیری

 

و اون میره با یکی دیگه …… اینطوریه که دل همه آدما میشکنه 



[ یکشنبه 94/5/4 ] [ 8:39 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]

نظر

در عبور از جاده ی زندگی آموختم...

آموختم که همیشه و در هر شرایطی میشه لبخند زد،حتی تلخ

 

آموختم که آدما همیشه اون چیزی نیستن که نشون میدن

 

آموختم که آیینه ی هر کس باشم

 

آموختم که فرق نمیکنه چه جور خــــــــــــدا رو صدا کنم،مهم اینه که اون حرف منو میفهمه

 

آموختم که امن ترین مکان آغوش گرم خونوادمه

 

آموختم که ارزش هرکس به مقام و منزلتـش نیس،به شخصیت و درک و فهم شه

 



[ یکشنبه 94/5/4 ] [ 8:32 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]

نظر

درعبور از جاده ی زندگی آموختم...

خیلی چیزا رو نمیشه به زور از خدا خواست 

اگه چیزی یا کسی قسمتت باشه بهش میرسی نه اینکه به زور و التماس از خدا بخوای و وقتی چند سال از زندگیتو از دست دادی تازه بفهمی اشتباه کردی 

اینو فهمیدم که وقتی ناامید و شکست خورده شدی فقط خود خدا میتونه کمکت کنه و وقتی از ته دلت ازش خواستی دوباره میذارت تو راهی که باید از اول میرفتی 

فهمیدم که شاید دیر شده باشه اما باید امیدوار بود 

فهمیدم که باید قدر خونوادمو بدونمو دوسشون داشته باشم 

و فهمیدم که: 

گاهی باید از دلواپسی , نگرانی و تردید دست بکشیم و ایمان داشته باشیم که همه چیز درست خواهد شد 

شاید نه آنگونه که ما انتظار داریم بلکه آنگونه که صلاح در آن است… 

 

 



[ یکشنبه 94/5/4 ] [ 8:30 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]

نظر

پروفسور اسماعیل ملک زاده

وچه زیبا گفت پروفسور اسماعیل ملک زاده:

پولدارى؛
منش است و ربطى به میزان دارایى ندارد...

گدایى؛
صفت است ربطى به بى پولى ندارد...

دانایى؛
فهم و شعور است و ربطى به مدرک تحصیلى ندارد...

نادانى؛
یاوه گویى است و ربطى به زیاده گویى ندارد...

دشمن؛
نمایشى از کمبودها و ضعف هاى خویش است و ربطى به بدسرشتى و بدخواهى طرف مقابل ندارد...

یار؛
همدلى است و ربطى به همراهى و پر کردن کمبود ندارد...


خوشبختى یه مشتى از لحظاته ... یه مشت از نقطه هاى ریز،که وقتى کنار هم قرار مى گیرن،یه خط رو میسازن به اسم زندگى ...


قدر خوشبختى هامون رو بدونیم... خوب بودن خودرا منوط به،
خوب بودن د?گران نکن!
و بد بودن خود را به علت،
بدبودن د?گران توج?ه نکن!

ما آ??نه ن?ست?م، انسان?م!

مشک را گفتند:
تو را ?ک ع?ب هست،
با هر که نش?ن?
از بو? خوشت به او ده?.
گفت:

ز?را که ننگرم با ک? ام،
به آن بنگرم که من ک? ام!


و ا?ن ?عن?;
رس?دن به آرامش? ب? انتها...



[ شنبه 94/3/16 ] [ 6:24 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]

نظر

و اما خدا....

نقاش مشهوری درحال اتمام نقاشی اش بود. آن نقاشی بطورباورنکردنی زیبا بود و میبایست در مراسم ازدواج شاهزاده خانمی نمایش داده میشد.


نقاش آنچنان غرق هیجان ناشی از نقاشی اش بود که ناخودآگاه در حالیکه آن نقاشی را تحسین میکرد، چند قدم به طرف عقب رفت. نقاش هنگام عقب رفتن پشتش را نگاه نکرد که یک قدم به لبه پرتگاه ساختمان بلندش فاصله دارد.شخصی متوجه شد که نقاش چه

میکند .میخواست فریاد بزند،اما ممکن بود نقاش بر حسب ترس غافلگیر شود و یک قدم به عقب برود و نابود شود،مرد به سرعت قلمویی رابرداشت و روی آن نقاشی زیبا را خط خطی کرد.نقاش که این صحنه را دید باسرعت و عصبانیت تمام جلو آمد تا آن

مرد را بزند.اما آن مرد تمام جریان را که شاهدش بود را برایش تعریف کرد که چگونه در حال سقوط بود....


براستی ! گاهی آینده مان را بسیار زیبا ترسیم میکنیم، اما گویا خالق هستی میبیند چه خطری در مقابل ماست و نقاشی زیبای مارا خراب میکند.گاهی اوقات از آنچه زندگی بر سرمان آورده ناراحت میشویم اما یک مطلب را هرگز فراموش نکنیم:


"خالق هستی همیشه بهترین ها را برایمان مهیا کرده است.



[ یکشنبه 94/3/10 ] [ 3:39 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]

نظر

ماندگارترین حس در بدن

در میان 27 نوع احساس ، حس " غم " با 120 ساعت ، ماندگارترین حس در بدن انسان است.

محققان بلژیکی با مطالعه روی 233 دانش آموز دبیرستانی ، دریافتند که احساسات 19 گانه غم ، شادی ، نفرت ، درماندگی ، حسادت ، آرامش ، اشتیاق ، ستایش ، استراحت و آسودگی ، گناه ، استرس ، غرور ، گیجی ، عصبانیت ، تحریک ، ترحم ، تحقیر ، ترس ، شرم ، انزجار طول عمر مشخصی دارند.

در این میان ،" غم " با 120 ساعت ماندگارترین حس است.

اما شادی فقط 36 ساعت عمر دارد!!

در توضیح آمده است:
از دست دادن یا دوری از عزیزان ، به این دلیل غیر قابل تحمل است که احساس اندوه ناشی از آن ، 240 برابر بیشتر از سایر احساس ها نظیر شرم ، شگفتی و خشم طول می کشد.

حادثه های پی در پی ، اندوه انسان را بیشتر می کند و معمولا مردم ، زمان طولانی تری لازم دارند تا بر آن غلبه کنند بدون آنکه واقعا به ماهیت اندوه خود پی ببرند.

براساس این تحقیق ، میزان ماندگاری احساس به ترتیب عبارتند از:
غم 120 ساعت
نفرت 60 ساعت
شادی 36 ساعت
درماندگی ، امید ، اضطراب ، ناامیدی و خشنودی 24 ساعت
حسادت 15 ساعت
آرامش 8 ساعت
اشتیاق 6 ساعت



[ سه شنبه 94/3/5 ] [ 6:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]

نظر

پرفسور حساب?

پرفسور حساب? میگفت در دوره تحصی?تم در
آمریکا در
یک کار گروهی با یک دختر آمریکایی به نام
کاترینا و همینطور
فیلیپ، که نمیشناختمش همگروه شدم . از
کاترینا پرسیدم فیلیپ
رو میشناسی؟ کاترینا گفت آره، همون پسری که
موهای بلوند
قشنگی داره و ردیف جلو میشینه ! گفتم
نمیدونم کیو میگی !
گفت همون پسر خوش تیپ که معمو? پیراهن
و شلوار روشن
شیکی تنش میکنه ! گفتم نمیدونم منظورت
کیه؟ گفت همون
پسری که کیف وکفشش همیشه ست هست
باهم ! بازم نفهمیدم
منظورش کی بود ! کاترینا تون صداشو یکم
پایین آورد و گفت
فیلیپ دیگه، همون پسر مهربونی که روی
ویلچیر میشینه ...
این بار دقیقا فهمیدم کیو میگه ولی به طرز
غیر قابل باوری
رفتم تو فکر ... آدم چقدر باید نگاهش به
اطراف مثبت باشه که
بتونه از ویژگی های منفی و نقص ها چشم
پوشی کنه ...
چقدر خوبه مثبت دیدن اگر کاترین از من در
مورد فیلیپ
میپرسید چی میگفتم؟ حتما سریع میگفتم
همان فلج !!!
وقتی نگاه کاترینا رو با دید خودم مقایسه
کردم خیلی خجالت
کشیدم........



[ دوشنبه 94/3/4 ] [ 6:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]

نظر

دکترشریعتی می گوید:


"از انسان بودنم شـــــرم م?کنم!!          گاه? م?خــــواهم انسان نباشم!          گوسفند? باشم پا رو? ?ونــــجه ها بگذارم!
 امــــا دلـــــ? را دفن نکنم!       
 گرگ? باشم گوسفندها را بدرم امــــا بدانم، کارم از رو? ذات است، نه هـــــوس!      
خفاش باشم، که شبها گردش کنم با چشمها? کور...
اما خـــــواب? را پرپر نکنـــم!          ک?غ? باشم که قارقار کنم....
اما پرها?م را رنگ نکنــــم و دل? را با دروغ بدســـت ن?اورم!       
چه م?دان?م شا?ـــد...
 ح?وانات به قصد توه?ــــــن...          همد?گر را "انســــان" خطاب م?کنند



[ دوشنبه 94/2/28 ] [ 6:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه