آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتـی
گفته بودی درد دل کن گــــــــــاه با هم صحبتی
کو رفیق راز داری؟ کــــــــــــــو دل پرطاقتی؟
شمع وقتی داستانم را شنید آتش گـــــــــرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتـــــــــــی
تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد
غنچهای در باغ پرپر شد ولی کــــــــو غیرتی؟
گریه میکردم که زاهد در قنوتم خیره مــــــــاند
دور باد از خرمن ایمان عــــــــــــــــــــاشق آفتی
روزهایم را یکایک دیدم و دیـــــــــــــــدن نداشت
کاش بر آیینه بنشیند غبار حســـــــــــــــــــرتی
بسکه دامان بهاران گل به گل پژمرده شــــــــد
باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتــــــــــــــی
من کجا و جرئت بوسیدن لبهای تـــــــــــــــــــو
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتـــــــــــــــــــــی
ف.نظری
[ شنبه 92/9/23 ] [ 10:25 صبح ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیدهی من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ایام ورقها زده است
زیر بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان میبینند
زیر خاکستر جسمم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
[ شنبه 92/9/23 ] [ 10:22 صبح ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]
خیر در کار جهان نیست، تو هم شر برسان
انتظار همه را نیز به آخر برسان
همه پروردهی مهرند و من آزردهی قهر
خیر در کار جهان نیست، تو هم شر برسان
لاله در باغ تو رویید و شقایق پژمرد
به جگرسوختگان داغ برابر برسان
مَردم از ماتم من شاد و من از غم خشنود
شادمانم کن و اندوه مکرر برسان
مرگ یا خواب؟! چقدر این دو برادر دورند
مژدهی وصل برادر به برادر برسان
[ شنبه 92/9/23 ] [ 10:20 صبح ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]
مردشن بیان جلووووووووو !
اینایی که تو شبکه من و تو نشون میده مسئول جابجایی های غول آسا هستن یه برنامه بذارن بیان منو هم از پای کامپیوترم بلندکنن!
عمرا اگه بتونن :|
[ سه شنبه 92/9/12 ] [ 7:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]
فداکاری
مامان بابام دعواشون شده بود 3 روز بود قهر بودن..امروزم سالگرد ازدواجشونه!
بابام قبل از اینکه بیاد خونه زنگ زد بهم گفت بیا پارک سر خیابون کارت دارم!!!!
من
رفتم گفتم جانم؟
برگشته میگه ببین عزیزم 3 شب هست که شام درست حسابی نخوردیم داریم هر شب نون و ماست میخوریم ، 3 شبه رو کاناپه دارم میخوابم کمرم تا نمیشه پدرم درومده!!!
من ؟
گفتم خوب چیکار کنم؟ دعوا نکنین خوب …
برگشته میگه ببین عزیزم باید یه فداکاری این وسط اتفاق بیوفته!!!
من
گفتم بابا حرفات بـــــــــــــــو داره یعنی چی؟!!!
برگشته میگه مامانت از قهرمان بازی خیلی خوشش میاد، تو باید الان که رفتیم خونه با مامانت الکی جر و بحث کنی بعد من بلند شم بزنم تو گوشت بگم ببند دهننتو نباید به مامنت از گل نازکتر بگی …
من
[ جمعه 92/7/19 ] [ 7:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]
دلگیر نشو...
بعضی وقت هاهم از ته دلم خدارو شکر میکنم که
کسایی هستن که وقتی ناراحتم بگن چیشده؟ بشینن پای درد و دلم..
و وقتی که دردودل نمیکنم باهاشون ناراحت میشن.
اما بعضی چیزا ، بعضی دردا ، فقط مختص خود آدمه...
نمیشه گفت ، باید بمونن..
شک ندارم خود شماهم از این حرفا که نا گفتنی هستن دارید ...
پس توروخدا دلگیر نشید از نگفته ها ...
از هق هق هایی که از اون نا گفته بیرون میاد ..
[ دوشنبه 92/7/8 ] [ 10:27 صبح ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]
شرمنده ام
مهربانم!
شرمنده ام
که هیچ وقت، مهربانی هایت را منتشر نکردم
اما تا دلت بخواهد گلایه ها را “پست” کردم..
و غریبه ها “لایک” زدند... ..
کاش می توانستم ...
صدای تو را بنویسم
[ دوشنبه 92/7/8 ] [ 10:26 صبح ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]
خداوندا اگر بشکند این بغض گره خورده ! نه عرش و نه فرش !
خدایا
کسی جز تو ندارم تا درد دلهایم را بگویم
گوش کن ولی به دل نگیر
شاید حرفهایم بوی ناشکری بدهند...
خیلی وقته فراموشت کردم نه؟
خدایا چرا منی که اینقدر باهات بودم ، هرروز صدات میکردم ، چرا کنار کشیدی؟
خودتم تو کار دنیات موندی آره؟
یه جمله ای خوندم یه جا گفته بود
خدایا ، تو دنیای ما آدما یه حالتی است به اسم کم آوردن تو که خدایی و نمیتونی تجربش کنی ...
خداروشکر میکنم بابت داده ها و نداده هاش..
اما دیگه نمیتونم ... دیگه نمیتونم ..
فردا صبح قراره برم شمال ، دانشگاه .. دنبال خونه و کارای دیگه..
اما یه قرون پول ندارم ، دوسه روزم هست که با بابا دعوا کردم ..
قسم خورده که بهم پول نمیده...
میبینی خدا؟ پولای روز مباداهم تموم شده :):)
امیدوارم خدا خوندن نوشتن بلد باشه اینو بخونه ...
هه..
[ دوشنبه 92/7/8 ] [ 10:22 صبح ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]
اگه یک رنگے.......!!.........همیشہِ تنهایے...!!
باید خیانت ?نے............!!.......... تا دیوونه ات باشن...!!
باید دروغ بگے................!!.......تا همیشہِ تو ف?رت باشن...!!
باید هے رنگ عوض ?نے......!!..............تا دوسِت داشته باشن...!!
[ جمعه 92/3/24 ] [ 7:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]
همدلی...
?
وقتی فهمیدی قرار نیست با هر زن یا دختری که دوست شدی،به رختخواب بری ؛ روی همراهی و همدلی یک جنس مخالفت حساب کنی
هر وقت یاد گرفتی بدون توقع دوستی کنی ...
هر وقت فهمیدی هر کسی که دوستت شد ،دوست دخترت نیستو برای جواب سلامش باید به یک علیک محترمانه فکر کنی نه به پیدا کردن یک مکان خالی ...
اونوقت میتونی
[ یکشنبه 92/1/25 ] [ 1:0 صبح ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]